ریسمانی از جنس ولایت
تمام مناسبتهای اخیر را می توان در بردارنده ی یک موضوع دانست که رکن و پایه ی اصلی دین خداست، همه چیز در سایه آن اصلاح می شود، تمام اصول دین بر محور آن معنا می یابد، عصاره ی قرآن و نبوت است و ویژگی های بسیاری که دستهای کثیری تا کنون در باره ی آن نگاشته اند و تفاسیر مختلفی در باب آن نوشته شده و حرف برای گفتن بسیار دارد و از هر دری می توان بر آن وارد شد و دست متخصصی می خواهد که این پراکندگی موضوعات را متحد سازد و در یک روند منطقی، نتیجه ی منطقی از آن بگیرد که فصاحت می خواهد و تسلط و دقت و نکته سنجی که بنده فاقد این همه هستم.
این موضوع، موضوع "ولایت" است، نه مذهب و فرقه و مسلک می شناسد، نه رنگ و نژاد و زبان می داند چیست، نه زمان و مکان برایش اهمیت دارد، نه سواد و رشته و تحصیل، کسی را از آن دور می سازد یا به آن نزدیک می کند، نه بدون آن کاری سامان می یابد و نه اصلاحی صورت می گیرد، نه هدف خلقت بدون آن تکمیل می شود، نه نبوت بدون رسیدن به آن معنا می یابد، نه توحید و نه معاد، نه قرآن بدون این واژه موضوعیت دارد، نه تورات، نه انجیل و نه زبور، نه بدون آن چیزی جز پوچی حیات نصیب انسان می گردد و نه جستجویی به جز آن در فطرت انسان است، خلاصه مفهوم ولایت چیزی جز "واعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا" نیست، چیزی جز هدف زندگی نیست.
متاسفانه هر وقت بحثی در باب رهبری و ولایت و امامت در جامعه مطرح می شود، نگرانی از وحدت بوجود می آید و همه بحث را درون مذهب می کشانند و سربسته رها می کنند، در حالی که مفهوم ولایت و امامت و نیاز به آنها هرگز در یک مذهب نمی گنجد و محدود کردن آن درون یک عده و واپس زدنش توسط عده ای دیگر، مانند این است که آب را به گروه خاصی منحصر کنند در حالی که تشنگی در همه هست و نیاز به آب برای ادامه زندگی برای هر موجود زنده ای به طور طبیعی تعریف شده و خداوند این نیاز را در نوع خلقتش قرار داده، البته اثبات این موضوع که آیا نیاز به ولی و رهبر و مفهوم ولایت مانند نیاز به آب یک نیاز فطری و طبیعی هست یا خیر، بحث مفصلی است که با نگاهی به تاریخ تحولات بشر ثابت می گردد و اگر نیاز بود در جایش گفته خواهد شد. پس ولایت یک نعمتی است از جانب خداوند به سوی مردم در پاسخ به یک نیاز، و هیچ کس نمی تواند این نیاز را در خود یا دیگران کتمان کند. در واقع باید گفت به قول دکتر شریعتی ولایت و خصوصا امامت یک رژیم است در مقابل رژیمهای تکاملی بشر همچون دموکراسی و سرمایه داری و فئودالیسم و لیبرالیسم و سوسیالسیم و شاهنشاهی. نظام ولایی و نظام مبتنی بر ولایت و امامت یک منطق و ایئولوژی است...و البته از این عبارات درشت در جملات دکتر زیاد است و طوطی وار گفتنش هم زیباست!
ولایت به معنای مطلق و تامش منحصرا شایسته و محصور در ذات حق است، خداوند این حق و وظیفه ی ولایت را به برگزیده ی خلق خود که به او انسان کامل گفته می شود، "تفویض" فرموده به گونه ای که در هیچ زمان و مکانی زمین از حجت و برگزیده ی خدا خالی نبوده، نیست و نخواهد بود، و بعد از خدا نیز ولایت در این انسانهای کامل و "صفوه" منحصر است. ولایت از آدم(ع) آغاز شد و او اولین ولی و حجت خدا بود در زمین، بعد از او ولایت به پسرش هابیل سپرده شد و وی از طرف خداوند بر برادرش ولایت یافت –با این که از قابیل کوچکتر بود- که قابیل این ولایت را نپذیرفت و دستش به خون هابیل آلوده شد و اولین خون از اولیا خدا در زمین ریخته شد. بدین ترتیب خداوند در هر برهه ای حجتی را بر مردم قرار داد، یک موقع پیامبر معصومی ولایت بر مردمش داشت، که نمونه اینان را در پیامبران بنی اسراییل زیاد داریم، مانند سلیمان و یوسف و موسی –علیهم السلام- یک جا داریم "و جاء رجل من اقصی المدینة یسعا" مردی معمولی ولی مشهور به راستگویی در بین بنی اسراییل، حجت خدا می شود که صدق گفتار موسی(ع) را تایید کند، گاهی هم که پیامبر حق ولایت ندارد و فقط ماموریت تبلیغ بر عهده اوست، یا در کنار حاکم قرار می گیرد ، یا وقتی حاکم را ظالم و فاسد می یابد، مردم را علیه او می شوراند تا حکومت را برای خدا اصلاح کند و حکومت الهی تشکیل دهد، مانند حضرت داوود(ع) که طالوت را از طرف خدا بر مردم حاکم گردانید و به جنگ جالوت رفت، البته اینکه مردم چگونه ولایت طالوت را که یک چوپان از دهات اطراف شهر بود بر خود پذیرفتند بحث جدایی است که تابوت عهد را فرشتگان آوردند و بقیه ماجرا،بنا براین خداوند هیچ گاه مردم را بدون حجت خود که راهبر و راهنما باشد و "حضوری موثر" در بین مردم داشته باشد، رها نکرده و نخواهد کرد.
با مقدماتی که گفته شد دریافتیم که بودن حجت و ولی از طرف خداوند در بین مردم نیاز آنهاست و نیاز همه ی ماست که خداوند پاسخی شایسته به این نیاز داده و بندگانش را هیچ گاه بدون راهبر نگذاشته و این وظیفه ماست که او را بشناسیم، درک کنیم و به او تمسک بجوییم. یکی از رسالتهای مهم پیامبر در طول مدت بیست و سه ساله ی رسالت، معرفی همین ولیّ بعد خود بوده که ایشان به طور عجیبی بر این موضوع تاکید کرده اند، مثلا اینکه خطاب به حضرت علی(ع) بفرمایند:" تو برای من به منزله هارون برای موسی هستی با این تفاوت که بعد از من پیامبری نخواهد آمد". یعنی تنها تفاوت این نسبت در این است که پیامبر اسلام آخرین رسول خداست، وگرنه تمام روابط موسی و هارون، بین او و علی(ع) بر قرار است، یعنی همانطور که با رفتن موسی(ع) به کوه طور، هارون جانشین او شد؛ در نبود پیامبر اسلام نیز، علی(ع) جانشین خواهد بود، نکته مهم این است که پیامبر اسلام "لا ینطق عن الهوی" است، یعنی جوگیرانه و هیجانی حرف نمی زند که بگوییم این را متناسب با شرایط گفته است و سندیت ندارد. هم چنین باید گفت علی(ع) شان نزول آیه ی "انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت" است، یعنی شخصیتش برهه ای نیست که زمانی خوب باشد و زمانی دیگر کمتر خوب باشد و لحظه ای بعد خوب نباشد. غدیر یعنی ای رسول خدا! هرچه در بیست و سه سال در پرده گفتی و انواع سخنها را در وصف علی(ع) به زبان آوردی و هر صبح جلوی در خانه ی علی(ع) و فاطمه(س) رفتی و آنان را "یا اهل البیت" خطاب نمودی کافی است، یک راست برو و مطلب را با صراحت بگو و رسالتت را انجام بده، از تک تک آنها برایش بیعت بگیر و ولایتش را به اثبات برسان و حجت را بر مردمت تمام کن و نیز نعمت مرا (" الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی").
و چه کوتاهی کرده ایم و کرده اند که واقعه ای به این عظمت را که سه روز طول کشید و بسیار حوادثی در این سه روز اتفاق افتاد و خطبه ای به آن عظمت خوانده شد را خلاصه کرده ایم در یک جمله ی "من کنت مولاه فهذا علی مولاه"! در حالی که بر هر مسلمانی واجب است که حداقل یک بار به این خطبه نظر بیاندازد، و من می گویم می گویید چرا گفتی! علی(ع) نعمت خداوند در میان بشریت است، از دست دادنش یک مصیبت است و نشناختنش صد مصیبت، پیروی نکردن از این انسان کامل صد مصیبت، مظلومیتش در روز غدیر صد هزار مصیبت، در زمان حکومتش در کوفه کسی نزدش رفت و به او گفت: یا علی والله که من تو را دوست دارم!، علی(ع) در پاسخ فرمود: من می گویم والله مرا دوست نداری!
خدایا! به متعصبان ما شعور و به شاعران ما تعصب و به دین ما عمق و به انگیزه ی ما جهت و به اساتید ما علم و به روشنفکران ما بصیرت و به نیتهای ما خلوص و به قلب ما صدق عنایت فرما! و السلام