پا بر روی شن های نرم گذاشتن چه احساسی دارد؟یا که لحظه ای در خیال خود آرام بودن؟
محبتی بی انتها را احساس کردن......از دل تاریکی به افق های روشن نگریستن..
کاش لحظه ای می ایستادند قطرات زمان...که از میان برخیزد بوی ماندگی خاطرات من...
آه سال جدید اومد...اما؟؟؟؟کاش میشد پلی به وسعت آرزوها به گذشته زد
کجا رفت ستاره شب های تنهایی من؟ کجارفت آن دعای کمیل ها.....
کجارفت شب های جمعه...کنارپدربزرگ....پای منقل وماهی سبور؟؟؟
کجارفت دبیرستان الغدیر؟؟کجارفت تابستان ۸۴وپتروشیمی رجال؟؟کجارفت صبا حیاتی؟
تودیگه کجا رفتی ؟آقای بروجردی..نگارکوچولوهمش داره سراغتو می گیره...ازوقتی که رفتی
شرکت نفت هم رنگ عذا رو گرفته......کجا رفت کارون؟خیابان کیانپارس؟
توکجایی شهید برونسی؟رو به کدام معبود؟بر کدام خاک سجده عشق کردی؟که میدا نستی کجا؟ودرکدام لحظه رنگین خواهی رفت.
بالاتربگم ...بالاتربگم...آره....
سهراب؟؟؟؟کجارفت خدایی که در این نزدیکی ها بود؟؟؟؟؟سهراب؟؟؟
آیا میشود این زندگی وحشی رادزدید؟کدام لحظه آن را میشود به دیداری تقسیم کرد؟
دلگیرم از این شهر سرد ...این کوچه های بی عبور....
سهراب...می خواهم سوار بر قایقت دوربشیم از این شهر غریب....
برم به شهری که آسمونش آبی ترینه...
وستاره هاش به رنگ لبخندخدا دارن یواش یواش بهم چشمک می زنن........